تحول درونی - کتاب صوتی 101 ایده برتر - جلد دوم - نویسنده: مارک ویکتور هانسن ، رویس کروگر ، جیمز اسکینر

تحول درونی - کتاب صوتی 101 ایده برتر - جلد دوم - نویسنده: مارک ویکتور هانسن ، رویس کروگر ، جیمز اسکینر

تحول درونی

کتاب صوتی 101 ایده برتر - جلد دوم

نویسنده: مارک ویکتور هانسن ، رویس کروگر ، جیمز اسکینر

جیم هر کجا که می رود این داستان را تعریف می کند. یک بار هنگامی که جیم داستان را تعریف می کرد، پدری در میان شنوندگان بود که دو دختر نوجوان داشت. جیم در پایان صحبت هایش گفت، در آینده من و شما یکدیگر را ملاقات خواهیم کرد، در آن زمان امیدوارم داستانهای زیادی برای گفتن داشته و زندگی خود را بهبود بخشیده باشید."

 

آن پدر گفت، "وای!" به رابطه ای که با دخترانش داشت فکر می کرد. آن ها همیشه از پدر می خواستند که به کنسرت راک بروند. او به دخترها پول می داد و می گفت، "اگر می خواهید به آن کنسرت بروید، این پول را بگیرید و بروید."

او وقار، شأن و منزلت نداشت، فقط پول داشت. پیش از این نتوانسته بود کل ماجرا را تجسم کند. صحبت های جیم بر او تأثیر گذاشته بود. 

 

مدتی بعد آن پدر نزد ما برگشت و گفت، " شنیدم که کار شما نگه داشتن آینه برای افراد است. بنابراین من نیز برای نخستین بار در آینه به خود نگریستم و دیدم  نه وقار دارم و نه با دخترانم با شأن و منزلت رفتار می کنم. بار دیگر دخترانم می خواستند به کنسرت بروند. این بار تصمیم گرفتم کار را به درستی انجام دهم. از قبل بلیط تهیه کردم و آنها را داخل پاکت گذاشتم. زود به خانه برگشتم و به دخترانم گفتم، "بنشینید، دختران من. عاشقانه دوستتان دارم و از بودن با شما لذت می برم. رفتار من با شما درست نبود. داخل این پاکت بلیط های کنسرتی است که می خواهید امشب بروید. تنها یک شرط دارم و آن هم این است که تا وقتی به آنجا نرسیده اید پاکت را باز نکنید."

 

پدر به آنها گفت نمی توانند قبل از تحویل پاکت به نگهبان، آن را باز کنند. نگهبان، پاکت را باز خواهد کرد و بلیط ها را به آن ها خواهد داد.

دربان گفت، "ردیف سوم، راهروی مرکزی ارکست. این ها بلیط های بهترین صندلی-های سالن هستند.

 

دخترها گفتند، "لطفاً ما را به آنجا نبرید. ممکن نیست! پدر بلیط صندلی های آخر سالن را برای ما خریده است. اگرچه ثروتمند است، اما خسیس است. او هرگز بلیط بهترین صندلی ها را برای ما نمی خرد. شما دارید با ما شوخی می-کنید. ما را با بردن به وسط سالن خجالت زده نکنید."

 

نگهبان گفت، "هیچ اشتباهی رخ نداده است. شما بلیط بهترین صندلی های سالن را دارید." شب به خانه بازگشتند و پدر را بغل کردند و بوسیدند و به او گفتند، "باورمان نمی شود، نمی دانیم چگونه این قدر تغییر کرده ای، اما می دانیم بسیار عوض شده ای." 

روابط آنها در مرحله ی جدیدی بود، چرا که پدر با وقار و با شأن و منزلت شده بود.

 

کتاب صوتی 101 ایده برتر- جلد اول (ایده 10-1)

کتاب صوتی 101 ایده برتر- جلد دوم (ایده 20-11)

کتاب صوتی 101 ایده برتر- جلد سوم (ایده 30-21)

کتاب صوتی 101 ایده برتر- جلد چهارم (ایده 40-31)

 کتاب صوتی 101 ایده برتر- جلد پنجم (ایده 50-41)

 

تهیه و تنظیم توسط شادن پژواک 

        

 

اشتراک گذاری:

پیامها